قلبم بدرد میاد وقتی میبینم تو تمام این سالها زحمت کشیدم قوی باشمو ب خودم بگم من بهترین خودم بودم بهترین تصمیمو گرفتم ب خودم انرژی مثبت بدم ک بتونم ادامه زندگیو راحتتر طی کنم بامریضیام مبارزه کنم با بیمارستان رفتنای طولانی داروخونه ها صف وایسادن استرس دسشویی ریدن ب خودت جنگیدن باادمای مریض و. اونوقت بعد همه اینا سرتو از مرداب بیرون میاری کم کم خودتو جمو جور میکنی امیدوار میشی ب ادامه مسیر و بعدنزدیکترین ادمای زندگیت تو همین حین دوباره پرتت میکنن تو اون
امشب خیلی غصه خوردم،پدرم عکس خودشو بااون زنک بم نشون داد،مادرم در اشپزخانه داشت برنج میپخت و من فقط خندیدم،کاش ان زن غریبه بود کمتر دلم میسوخت،گاهی میگویم ایا مادرم را اندازه ان جوجه اردک دوست دارم که رهایش کردم تا در باغی راحت در کنار دوستانش زندگی کند؟ایا خوب است برای مادرم ارزوی مرگ کنم تا خودش راحت شود؟و پدرم ب انچه لیاقتش رادارد برسد؟طفلک مادرم ان از جنگ ان از مادرو خواهرش ان از ما ان از پدرم واقعا چه کسی را دارد؟خدایا پس تو کجایی؟ یاد حرفهای دکتر

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فرات کاج موزیک باشگاه تخصصی والیبال ثامن فاروج گریس پمپ آموزش طراحی وب نرم افزارهاي تخصصي دامپروري و كشاورزي مديران سینا فخری پرس اکستروژن